آويساآويسا، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 1 روز سن داره

آویسا،قندعسل مامان و بابا

دخملک پنج ماهه من

سلام سلام سلام ، بازم با تاخیر متاسفم، تولد پنج ماهگیت مبارک خانوم خانوما، اگه بدونی چقدر خوردنی و با مزه شدی عزیزم. همچنان خانومی و مامانو بابارو اذیت نمیکنی، اینقده مهربونی وقتی نگاهت میکنم یه لبخند کوچولو میزنی بعد دوباره به کار خودت مشغول میشی، یاد گرفتی جیغ بزنی خیلی بامزه با ولومهای مختلف جیغ میزنی،تازه ذوق هم میکنی وقتایی که یهو جلوت میام یا بابا باهات حرف میزنه ذوق میکنی و جیغ میکشی اونم از نوع بنفشش. جونم برات بگه باهم میریم بیرون و شما فقط اطراف و تماشا میکنی و هیچی نمیگی از بس که خانومی ماشالله هزار ماشالله، این ماه هم یه کیک کوچولو من و بابا خودمونو مهمون شما کردیم .راستی غذای کمکی هم از اول این ماه شروع کردم برات درست میکنم، صبح...
6 اسفند 1392

خونه

سلام دخمل گل مامان با كلي تاخير برگشتم شرمنده. مامان در تاريخ سوم تيرماه اومد تهران تا براي اومدن تو گل ناز آماده بشه و در تاريخ هفدهم دي ماه وقتي كه دخملم ٤.٥ شد برگشتيم خونه، ايندفعه سه نفره بوديم، يعني دقيقاً مامان ١٩٧ روز تهران بود، و حالا ما با دخترمون برگشتيم خونه، دختر نازم خونه با بودن تو رنگ و لعاب گرفته گلم. دخملم خيلي خانومه، صبحا با هم إز خواب بيدار ميشيم ، مامان شما رو ميذاره روي راكرت تلويزيون تماشا ميكني خودش ميره كاراشو انجام ميده(البته مرتب بهت سر ميزنم نگي يهو به فكرت نيستم) بعد يكم با هم بازي ميكنيم تا ظهر بابا بياد خونه ، ما ناهار ميخوريم شما آب دهن قورت ميدي بعدش ميخوابي ، بعدازظهرا هم اكثراً باهم ميريم بيرون ميچرخيم، تو...
6 اسفند 1392
1